رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

مراسم جشن دندونی گل پسرم

این همه عکس های جشن دندونی گل پسرم - در روز پنچ شنبه 29 خرداد 93   که همه جون  مامان و باباشه خوب چهار شنبه که از سر کار اومدن بابا با رضا رفتیم دنبال خرید وسایل برای آش دندونی و چیزهای دیگه که لازم داشتیم  آش دندونی باید تو هفت تا از حبوبات به جز لپه باشه  لوبیا قرمز ، لوبیا سفید ، لوبیل چشم بلبلی ، لوبیا چیتی ، نخود ، عدس و ماش و البته جدا از همه اینها پایه اصلی این آش گندم هست  خلاصه من شب قبل همه چیز ها رو پاک کردم و برای فردا صبح حاضر کردم  صبح هم ساعت 8 بیدار شدم تا چیزهای لازم رو حاضر کنم آخه مامانی دیشب عروسی بود من بهش گفته بودم که استراحت کنه و بعد بیاد چون زیاد عجله نداشتیم که&nb...
30 خرداد 1393

بالاخره پسر من هم صاحب يك مرواريد سفيد شد

سلام  به نازدونه مامان جيگر طلاي مامان همه جون مامان  كه بالاخره خدا خواست و يك مرواريد كوچيك كم كم داره تو دهنش ظاهر ميشه حدود 12 خرداد بود كه اين شكوفه سفيد به ما خودش رو رخ نمايي كرد . من هم از روي شيطنت به كسي نگفتم تا هر كس كه يهو اونو مي بينه ذوق كنه كه دقيقا همين طور هم شد . خلاصه اين مرواريد هنوز كامل سر بيرون نزده و ما هم در تدارك آش دندوني براي پسرم هستيم. رادوين گرفتار دندونه. انار دونه دونه. توی دهان بچه ام. یه گل زده جوونه. گل نگو مرواریده. مثل طلای سفیده. هیچ کس از این قشنگ تر. جواهری ندیده رادوين داره یه دندون قند میخوره از قندون فرشته ای مهربون آورده براش یه دندون  آش بخوری نوش جون  آش ...
27 خرداد 1393

تولد نيني ها

راستي تو اين روزهاي كه گذشت دو تا نيني به جمع خانواده ما اضافه شد مينا ، دختر خاله من كه جمعه اي صاحب يك دختر ناز شد به نام مليسا و عمه بهناز هم كه ديروز علي كوچولو رو به دنيا آورد
18 خرداد 1393

مراحل شيطنت پسرم جهت چيدن گل در كوهسنگي مشهد

گل پسرم كه از ديدن اون همه چمن و گل ذوق كرده بودي  همش مي خنديدي و دست دستي مي كردي و من همش حواسم بود كه يهو چيزي و دهنت نكني و   خلاصه تمام تلاش من براي محافظت از تو بود تو هم با تمام شيطنت هاي نازت آخر خودتو به گل ها رسوندي و يك گل براي خودت چيدي آغاز تلاش براي رسيدن به باغچه و نگاه به گل ها انتخاب گل مورد نظر شيرجه تو باغچه ...... بابا رضا صدات كرد و گفت رادوين پسرم دست نزنياااااااااااااااااااااااااااا و اين هم پسرم آخ جون براي خودم يك گل چيدم واقعا برات ديدن اين گل خيلي جالب بود با دستاي كوچيكت داشتي وارسيش مي كردي الهههههههههههههههههههههي مامان فدا شه بعد من بهم گفتم رادوين چي...
18 خرداد 1393

دومين سفر پسرم به مشهد مقدس

خوب خدا را شكر كه قسمت شد گل پسرم تو اولين سال زندگيش براي دومين بار به مشهد مقدس بره .   من و بابا رضا كه به اين سفر خيلي نياز داشتيم .  خلاصه بساط سفر جور شد و راه افتاديم البته اين بار عمه سكينه(عمه بابارضا) همراه ما بود . ظهر روز 6 خرداد راه افتاديم و ناهار رو تو پارك جنگلي سوكان تو شهر سمنان خورديم و براي شب هم سبزوار مونديم البته تو كل مسير تو تا تونستي خوابيدي و البته زمان هايي هم كه بيدار بودي خوب آتيش مي سوزوندي يه چيز جالب تو اين سفر اين بود چون هوا گرم بود تو شير نمي خوردي و من با آب خنك برات شير خشك درست مي كردم فردا صبحش هم رفتيم قدمگاه چون عمه تا حالا نرفته بود   تو هم تا تونستي حسابي...
18 خرداد 1393
1